پرهام پرهام ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

پرهام و دنیای تازه

پرهام و عمل دماغ واقعی!

به نام خدا از دست این بچه ها!...دو سه روزی بود که می دیدم پرهام دیگه گوش شیطون کر! حالت سرماخوردگی نداره ولی بازهم هر چند وقت یک بار داد می زنه: اب دماغ! ...یعنی مامان بیا و آب بینی منو تمیز کن! اول فکر کردم شاید حساسیت داره چون خودم یه زمانی داشتم. ولی وقتی خواب بود توی بینی اش رو نگاه کردم -چون دیده بودم که فقط از سمت راست بینی اش فقط اب می یاد- دیدم ای دل غافل! یه چیز سفیدی کاملا سمت راست بینی رو بسته. پرهام تودماغی حرف می زد با دهن نفس می کشید و آبریزش بینی داشت و با دندونهای خرگوشی نازش که عاشقشونم کاملا علامت های داشتن لوزه ی سوم رو داشت! ای خدا! لوزه ی سوم! همونی که فقط با جراحی باید برش داشت نه با دارو حل می شه نه با مدارا خوب می ش...
27 دی 1391

پرهام با جواب های شاخدار!

به نام خدا به پرهام می گم: این یه تیکه مرغ رو بخور خوشمزه است! با ناراحتی می گه: نمی خولم اگه بخولم سَلَطان می گیرم! (پرهام به ر می گه ل! حالا دوباره بخونید)... واقعا که!!!!!! دیروز توی مهد براشون مراسمی به مناسبت شهادت امام رضا(ع) و رحلت پیامبر گرفتند. پرهام هم دوربین برد و سه چهارتایی مربی شون ازش عکس گرفت. ...
20 دی 1391

اشتباهات کلامی پرهام!

به نام خدا به پرهام می گم بگو: قل هو الله احد. می گه: قل فقط حسن! شعر اصلی: "باز آمد بوی ماه مدرسه "شعر به روایت پرهام: باز آمف بوی سطل مدرسه! این یه عکس از سفر شهریور ماه ما به بابلسره. توی دوربین یه چندتایی جاموندن!     ...
19 دی 1391

پرهام و عمل دماغ!

به نام خدا هفته ی پیش پدر و مادر من لطف کردند و چند روزی از تهران اومدند پیش ما. به پرهام کلی خوش گذشت. مهد کودک هم نرفت! البته روز اول رفت ولی با ناراحتی. گفت گوشم درد می کنه من فکر می کردم می خواد پیش مادر و پدرم باشه اینو می گه ولی ظهر فهمیدم طفلی راست می گفته تب کرده و گوشش درد می کنه. بردیمش پیش دکتر محبوبش دکتر زحمتکش. تا دکتر بیچاره رو دید گریه کرد. ایشون گفت: بابا ما که با هم دوستیم چرا گریه می کنی؟ ببین منم مثل تو سرفه می کنم! و بعد الکی سرفه کرد و....چند روز بعد توی خونه: پرهام دکتر شده بود و به پرهام-یعنی دیگری!- می گفت: چیه چی شده؟ ببین منم مثل تو سرفه می کنم و بعد الکی سرفه کرد! داشت با مادرم بازی می کرد یه تیکه نوار قرمز گذ...
15 دی 1391

پرهام و جشن یلدا

به نام خدا 5شنبه صبح به مناسبت شب یلدا! مهد کودک سحرناز جشنی رو برپا کرد که در واقع رونمایی از کارهایی بود که با بچه ها تمرین شده بود. دستشون واقعا درد نکنه به ویزه توی مقطع سنی نوباوه بین 3تا 4/5 سال. بعضی ها مثل پرهام ما و شیدا و امیرعلی و کوروش با جداشدن از پدر و مادرهاشون برای این که برن برای اجرا آماده بشن دچار دلهره شدند و گریه کردند! طفلی مربی شون. اما اجراها به نسبت سنشون خیلی خوب بود. جالب بود که پرهام همش چشمش دنبال اقایان فیلمبردار و عکاس و نور و صدای صحنه و عوامل بود گهگاهی هم چیزی می خوند! البته بیشتر با دستهاش حرکات رو اجرا می کرد! من فکر می کردم چون حواسش به محیطه شعر نمایش رو نخونه یا یادش بره. ولی بچه ام وقتی که نوبتش شد خ...
1 دی 1391
1